بهار؛ جایی از تو شروع شد
هیچ کس هم نفهمید
سال فقـط در لب های تو تحویل می شود
هنوز زمستان از موهایم می گذرد
مثل خِش خِش یک خط در میانِ رفتگر
که سال هاست قرار دارد مجابم کند درز پنجره را ببندم
هنوز هم می شود باد را برداری و از درز باز
از درز باز
از …
اصلن بیا رفتگر را از این قسمت حذف کنیم
عادت کرده به پنجره ی نیمه باز
با آنکه داستان را نمی فهمد
مثل مادرم
مادرت
مادرش
مادرش
مادرش ِ کوچه ی بعد
وقتی نمیداند بهار آن طرفتَـر ِ در
آن طرف میز
در لب های تو تحویل می شود
در خنده های تو
مثل آن که گرد ــ گَرد ــ گَردهای ِ نشسته را
بهانه ی یکی در میان ِ دلتنگی رفتگر می داند
به همان شکل؛
سال یعنی که تحویل تو میشوم
محمد گنابادی