داستان گرگ و مرغ ماهی خوار | دکتر زندگی

داستان گرگ و مرغ ماهی خوار

گرگی بره ای را کشت و مشغول خوردنش شد، در همین هنگام ناگهان یک تکه از استخوان بره در گلویش گیر کرد. گرگ شروع کرد به گریه و زاری کردن و سپس فریاد “کمک کمک” سر داد.

مرغ ماهی خوار در آن لحظه سر رسید. گرگ به او گفت: اگر به من کمک کنی، در ازای آن پاداش خوبی به تو خواهم داد.

مرغ ماهی خوار ِ طمعکار نیز بی درنگ پذیرفت و تکه ی استخوان را از گلوی او بیرون کشید. پس از آنکه گرگ از این مهلکه نجات پیدا کرد. مرغ ماهی خوار نیز از او پاداشش را طلب کرد.

گرگ به مرغ ماهی خوار خندید و گفت: همین که سرت را گاز نگرفتم و تو الان سالمی، این پاداش من به توست. حالا هم از اینجا برو تا تو را نکشتم.

مرغ ماهی خوار که کلاهی گشاد سرش رفته بود، در کمال ناامیدی برای آنکه جان خویش را نجات دهد، از آنجا گریخت.

در زندگی همیشه سعی کنید به کسانی کمک کنید که سزاوار کمک باشند، در غیر این صورت شما هم مثل مرغ ماهی خوار، بزرگترین پاداشی که دریافت می کنید شاید به باد ندادن سرتان باشد.

ترجمه و اقتباس اختصاصی دکتر زندگی – صابر خطیری

درباره‌ی صابر خطیری

صابر خطیری
- پژوهشگر و نویسنده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

قالب صحیفه. لایسنس فعال نشده است، برای فعال کردن لایسنس به صفحه تنظیمات پوسته بروید.