تمام رودخانه را یک جا سر می‌ کشیدم تا خشک‌سالی به شهر بزند - دکتر زندگی

تمام رودخانه را یک جا سر می‌ کشیدم تا خشک‌سالی به شهر بزند

اگر آن شب که قرص ها را روی پل به آب بخشیدم می‌ دانستم از آمدنت خبری نیست
تمام رودخانه را یک جا سر می‌ کشیدم تا خشک‌سالی به شهر بزند.
آن‌ قدر دلتنگت شدم
که به قلب مادرم حمله شد
کج شد لب تخت
لب باران
لب فنجان
لب‌ های آینه در من
آن‌ قدر کج که بغض از منتها الیه سمتِ چپِ لبم چکه می کند

برگرد
از تمام متن‌ های ادیت شده‌ ی دورِ میز ناهارخوریِ چهارنفره
از تیتراژ آخرین قسمت سریال‌ هایی که دیده‌ ایم
از طعم تمام شام‌ های دونفره… .

هر لحظه خیابان خودش را به من می‌ زند
مثل نهنگ‌ هایی که سال‌ ها از ساحل دور افتاده‌ اند
مثل سردردهایم
در کاسه چشمانت 

خوب که دقت کنی تا اینجا، متن به سمت هیچ فرمی نرفته است
مثل ماشینی که سال‌ ها گوشه‌ ی پارکینگ خاک می‌خورد و
کوچه حال تکان دادنِ خاک‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های صندلی عقب‌ش را ندارد
دلتنگیم آن‌ قدر نگفتنی‌ ست
شبیه زندانی
در سلولی با کف تمام بتونی
که به فکر کندن تونل است
شبیه تماشای یک فیلم با دور کند
شبیه همان خشک‌سالی سطر بالا که به شهر می‌ زد

خواب را به وسعت سرم از یاد برده‌ ام
و کلمات با پیچشِ عجیبی از دهانم خارج می‌ شوند
اما هنوز دوستت دارم
به همان اندازه‌ که این متن، شعر نیست
و هنوز دوستم داری
به همان اندازه که این متن را می‌ خوانی

برگرد
از تمام شعرهای ادیت نشده
رستوران‌ های نرفته شده
از همان فرودگاهی که برای بدرقه‌ ات؛
آدرس را اشتباه برایم فرستاد

محمد گنابادی

درباره‌ی محمد گنابادی

محمد گنابادی
شاعر، نویسنده و منتقد ادبی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *