آرام که باشی
باز هم در دلت غوغایی ست،
چشمهایت را می بندی که دلت را نبینند،
باز هم آرام نمی شوی،
دنیایت خراب است،
تمام عشقت را با ضرب آهنگِ سازت می سرایی
غزلهایت مَسخ پریشانی دلت شده اند
و قصیده هایت تکرار آفرینشِ اشکهایت،
شعرهایت بوی نا گرفته اند
انگار دلت نم گرفته.
باز هم نگاهت را از زندگی بدزد،
تو با امواج چشمانت امروزت را قلم بزن،
شاید فردا مال تو باشد…!
مریم پورقلی