با استکان قهوه عوض کن دوات را بنویس توی دفتر من چشم هات را بر روزهای مرده تقویم خط بزن وا کن تمام پنجره های حیات را خواننده ی کتیبه ی چشم و لبت منم …
بیشتر بخوانید...هیچ خیابانی مرا به او نمی رساند
فنجانی چای می نوشم و به خود می گویم در این عصرهای تنهایی که هیچ خیابانی مرا به او نمی رساند و هیچ کوچه ی بن بستی نشان از طعم لبهایش ندارد دیگر چه سود …
بیشتر بخوانید...برقِ موهای تو ماشه را به لکنت انداخت
شکایتی ندارم خودم را تحویل میدهم به اينترپل و اعتراف می کنم؛ روی پل هوایی برقِ موهای تو ماشه را به لکنت انداخت مرا توى اتوبان عقربهای که كج كرده بود راه سوی ترقه بازیِ …
بیشتر بخوانید...۶ راه اسرار آمیز برای یافتن مرد ایده آل
آیا تا به حال به طریقی که کفش هایتان را در می آورید فکر کرده اید؟ آیا آنها را از پا در آورده و به گوشه ای پرت می کنید؟ آیا به طریقه در آوردن …
بیشتر بخوانید...نسبت من به تو…
نسبت من به تو آکواریوم است به دریا ثانیه به سال نطفه به کهنسال… نسبت من به تو مدتهاست که بلاتکلیف است… مونا مهرپور
بیشتر بخوانید...۲۵ چیزی که زن ها آرزو دارند مردها می دانستند
مردها ادعا دارند که زنها بسیار پیچیدهتر از آنها هستند اما دیگر نوبت ما زنهاست. خوشحال کردن یک زن کار بسیار سادهای است، البته به شرط اینکه آقایون حواسشان به نشانهها باشد! در زیر ۲۵ …
بیشتر بخوانید...دیوانه ام، هم صحبتی دیوانه می خواهم
تا زنده باشم چون کبوتر دانه می خواهم امروز محتاج توام؛ فردا نمی خواهم آشفته ام… زیبایی ات باشد برای بعد من درد دارم، شانه ای مردانه می خواهم از گوشه ی محراب، عمری دلبری …
بیشتر بخوانید...چشمانت به تنهایی دیوان شعری ست…
پای دوست داشتنت که وسط می آید واژه هایم رنگ شعر می گیرند چشمانت به تنهایی دیوان شعری ست مریم پورقلی
بیشتر بخوانید...مادرم می گفت باران نام زنی ست
مادرم میگفت باران نام زنیست که گاهی به خیابان میآید و زنبیلش را در صفهای روزانه و ماتیکش را پشت ابرها جا میگذارد مادرم میگفت هیچکدام از زنان شهر سهم تو نخواهند بود یا حتا …
بیشتر بخوانید...اینجا رفتن ها خوب نیستند
نمی دانم روزی که خدایم بخواهد چراغ زمین را برای همیشه خاموش کند. از کجا شروع به جمع کردن می کند؟ نمی دانم آن روز دلش می گیرد یا نه؟ نمی دانم آن روز برای …
بیشتر بخوانید...