اینجا رفتن ها خوب نیستند - دکتر زندگی

اینجا رفتن ها خوب نیستند

نمی دانم روزی که خدایم بخواهد چراغ زمین را برای همیشه خاموش کند. از کجا شروع به جمع کردن می کند؟ نمی دانم آن روز دلش می گیرد یا نه؟ نمی دانم آن روز برای دل های شکسته اشک می ریزد یا نه؟ نمی دانم آه می کشد یا نه؟ من فقط بودنش را به چشم دیده ام.

خدای من نگارنده زیبایی ها، در آن شب، آن شب خیلی سرد، بودنش را یک جوری نشانم داد که عزمم را جزم، باورم را یقین، ایمانم را راسخ کرد.

خدایم نشان داد که خواب هایمان تعبیر دارند که فریاد کشیدنِ مادربزرگِ همیشه خفته در خوابمان تعبیر دارد. به راستی که خدای من مهربان است.

من برایش خوشحالم، برایش خوشحالم که شنیده ام خدایم به هیچ چیز و هیچ کس وابسته نیست. آخر اینجا آدم ها دل می بندند اما ناگهان یک روز باید بر سر همان دل سنگ بگذارند. برای همان دل توضیح آماده کنند. باید همان دل را متقاعد کنند.

اینجا رفتن ها خوب نیستند. این بد، اما هیچ وقت تمام نمی شود. یک سری رفتن ها، هر چند نزدیک اما دور ، آدم را اذیت می کند. آدم دلش می خواهد بگوید فلانی جان از رفتنت خوشم نیامد، هیچ خوشم نیامد…

وابستگی آدم ها را بیمار می کند. آدم ها را بیدار می کند. آدم ها را سخت به خواب می برد.

اینجا یک چیزهایی به سر آدم می خورد. یک چیزهایی به دل آدم می خورد. یک سری چیزها اما به سرِ دل آدم ها می خورد. پای دل را هم می شکند. دل را فلج می کند… دیگر نه اگری، نه امایی، نه توضیحی هیچ چیزی حال بیچاره دل را خوب نمی کند.

خدایا به تو قول می دهم که یادم بماند تو چه مهربانی. به من قول بده روزی که خواستی دنیا را جمع کنی. از این شکستن ها، رفتن ها، دعاهای دفن شده ی زیر زمین ها، از این دشمنی ها نشکنی.

فقط اگر آن روز خواستند با دروغ هایشان فریبت دهند پیت نفتی بر رویشان خالی کنی و بعد آن ها را آرام آرام بسوزانی.

ارغوان بشیری

درباره‌ی ارغوان بشیری

ارغوان بشیری
شاعر و نویسنده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *