امید به این‌که در بزند زنده می‌داردم... - دکتر زندگی

امید به این‌که در بزند زنده می‌داردم…

هر چه نزدیک‌تر به جایی می‌شوی که پندار دور بودنش را داری
خودت را تنها‌تر پیدا می‌کنی
گه‌گاهی به بی‌گاهی‌های اتفاق نیفتاده دل می‌بندی
غافل از این‌که بستن کار عبثی‌ست
حال چه بند کفش
پنجره
در
چشم
چه…

دیرگاهی‌ست مومن‌ترم به مرگ
به‌پندار نشسته‌ایم دور است
اما امید به این‌که در بزند
زنده می‌داردم.

همیشه قرار نیست
دست معشوقه‌ای دکمه‌هایت را باز کند
من به دست‌های غسالخانه‌چی مومن‌ترم

محمد گنابادی

درباره‌ی محمد گنابادی

محمد گنابادی
شاعر، نویسنده و منتقد ادبی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *