این را باور کن جایی از جهان رنگها به پایان خواهند رسید جایی از عطرِ تنی جا مانده به تیرکِ قبل فرمانِ مرگ خوب به خاطر بسپار صفحه ای جا مانده در هر کتاب وجود …
بیشتر بخوانید...حالا تو را یک جور دیگر دوست دارم
بالاخره روزی می رسد که همه ی عقاید آدم ها عوض می شود. حالا آن روز یا خیلی دیر است یا خیلی خیلی دیر است. هر چه که هست به موقع نیست. مثلا آدم ها یک روزی می فهمند …
بیشتر بخوانید...تو را به اندازه کسانی که دوست ندارم ، دوست دارم
تو را دوست دارم ! تو را به اندازه عطر تار تارِ موهای مشکی پیچیده در خاطراتم ، به اندازه ی سکوت تلخِ واژه هایم ، به اندازه ی آرزوهای جا مانده در دستانت ، …
بیشتر بخوانید...هر عکس نشانی از دوستت بداردِ مردی ست
شاید دوستت بداردِ آخرین به طعم شیرین گلابی ریخت از دهان دوربین که پروانهایی گریخته از سرفهها در مجابِ پنجره ای برای پاییدنِ نام تو سرک می کشید این که بنویسم از دریا کسی تو …
بیشتر بخوانید...بر مدار ترجیح بندِ بی نتیجه ی موهایت
دستانت را دستانت را آه دستانت را پياده روها موزايك هاي لق زده دستانت را من به حسرت / نفس مي دهم تهرانِ پاشيده تهرانِ پا شده به لقمه هاي تند جا مانده به دوستت …
بیشتر بخوانید...امید به اینکه در بزند زنده میداردم…
هر چه نزدیکتر به جایی میشوی که پندار دور بودنش را داری خودت را تنهاتر پیدا میکنی گهگاهی به بیگاهیهای اتفاق نیفتاده دل میبندی غافل از اینکه بستن کار عبثیست حال چه بند کفش پنجره …
بیشتر بخوانید...تمام رودخانه را یک جا سر می کشیدم تا خشکسالی به شهر بزند
اگر آن شب که قرص ها را روی پل به آب بخشیدم می دانستم از آمدنت خبری نیست تمام رودخانه را یک جا سر می کشیدم تا خشکسالی به شهر بزند. آن قدر دلتنگت شدم …
بیشتر بخوانید...حیاط ِ خانه ی ما…
حیف که حیاط کوچک خانه ی ما، درخت ندارد. دلم می خواست ساعت ها زیر سایه اش می نشستم و برای تو می نوشتم.از تو نوشتن حال ِ مرا خوب می کند. از تو نوشتن از …
بیشتر بخوانید...لمس ِ واژه ها
“دوستت دارم” هایت را بغل می کنم می گذارم زیر بالِشَم مبادا دست ِ کسی لمس کند واژه هایش را… نفیسا عمادالاسلامی
بیشتر بخوانید...شايد يک وقت دير شود
بگذار يک بار تو را لمس کنم و تا گلوگاه عشق تو را ببوسم بگذار حالا که نگاهم مي کني يک بار دوستت دارم را از نگاهت بخوانم شايد يک وقت دير شود شايد من …
بیشتر بخوانید...