کمی نزدیک تر | دکتر زندگی

کمی نزدیک تر

آروين [کمی نزديک آلما می شود]: مي شه با من ديگه از غيب شدن و نبودن حرف نزنی؟

آلما: از بودن هم نمی تونم.

آروين [سيگاری از جيب کتش در می آورد و مي گويد]: از بودن نمي توني حرف بزني، اما از نبودن مي توني. هنوز هم همون طوري از عشق مي ترسي که عشق از تو. بهت گفتم بي محابا باش. بي محابا باهام بمون. [از جايش با عصبانيت بلند مي شود]: يادته اون روز چي گفتي، گفتي هر جاي دنيا که برم بازم قلبم پيشته. [روي نيمکت با ناراحتي مي نشيند] من قلبي رو مي خواستم که جسم هم پيشش باشه.

آلما [پاهايش را روي نيمکت ، داخل بدنش جمع مي کند]: همه ي فرضيه هامون به هم ريخت. تو عاشق آنجل شده بودي.

آروين [نفس عميقي مي کشد]: آنجلي که شبيه آلما بود. من عاشقت بودم. اما، تو نبودي. هنوز هم نيستي.

آلما [پايين موهايش را دستش مي گيرد، کمي قدم مي زند]: به نظرت تو اين دنيا چي مي تونه منطق رو کامل زير سوال ببره؟

آروين [پشت به آلما نشسته و با مکث]: آرايش چشم هاي تو.

آلما [پشت به آروين، کنارش مي نشيند]: نه. منطق دنيا از وقتي زير سوال ميره که تو هر شب کنارم مي خوابي اما، هيچ شبي پيشم نيستي. ديدي؛ من بيشتر از تو عاشق بودم.

منبع: بریده ای از کتاب “شروع زندگي با دو تماس بي پاسخ” ، نوشته ی: حدیث رسولی

درباره‌ی حدیث رسولی

حدیث رسولی
نویسنده و داستان نویس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *