رهگذری که عطر تو را داشت - دکتر زندگی

رهگذری که عطر تو را داشت

عصر دلگیری بود. نه اتفاق هیجان انگیزی افتاد. نه خنده ای از ته دل آمد. همه اش بی حوصلگی بود. همه اش همان کتاب قانونی بود که هی بازش کردیم و هی خوانده و نخوانده آن را بستیم.

همه اش همان لبخندهای زورکی بود که مجبور بودیم به فلان دوست تحویلش دهیم. همه اش همان گربه ای بود که کنار جدول خیابان مُرده بود و مگس هایی که دوره اش کرده بودند.

امروز عصر دلگیری بود. هر کسی مشغول یک کاری بود. امروز عصر هر کسی می خواست یک چیزی را به سرانجام برساند.

یک سری ها هم خواب بودند و خواب می دیدند. همه ی امروز عصر شاید همان چای کیسه ایِ توی لیوان بود و همه ی عصر امروز رهگذری بود که عطر تو را داشت و شاید یک من که دلتنگ تو بودم.

جانم به قربانت راستی امروز عصر در حوالیِ تو چه گذشت؟

ارغوان بشیری

درباره‌ی ارغوان بشیری

ارغوان بشیری
شاعر و نویسنده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *