صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود | دکتر زندگی

صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود

هر که مجموع نباشد، به تماشا نرود
یـار با یـار ِ سـفر کــرده بـه تـنـها نرود

بـاد آسایش گـیتی نـزند بر دل ریش
صبـح صادق نـدمد تـا شب یلدا نرود

بر دل آویختگان، عَرصه عالـم تـنـگست
کان که جایـی به گل افتاد دگر جا نرود

هرگـز اندیشـه یار از دل دیوانه عشق
بـه تـماشای گـل و سبزه و صحرا نرود

همه عالم سخنم رفت و به گوشَت نرسید
آری آن جـا کـه تـو بـاشـی سـخن ِ مـا نرود

هر کـه ما را به نصیحت ز تـو می‌پیچـد روی
گـو بـه شمشیر کـه عـاشـق به مدارا نـرود

مـاه ِ رُخسار بپوشی، تو بُت یَغمایی
تا دل خلقی از این شهر به یغما نرود

گـوهـر قـیمتـی از کـــام نـهنـگـان آرند
هــر که او را غم جانست به دریا نرود

سعدیا بار کـش و یار فـرامـوش مَــکن
مِهر وامِق به جفا کــــردن ِ عـــذرا نرود

سعدی (۶۹۴ – ۶۰۶)

وامِق: دوست دارنده

شادی هایتان یلدایی

درباره‌ی صابر خطیری

صابر خطیری
- پژوهشگر و نویسنده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *