خانواده ماندنی ست | دکتر زندگی

خانواده ماندنی ست

ارزشمندترین وقایع زندگی معمولا دیده نمی شوند و یا لمس نمی گردند، بلكه در دل حس می شوند. لطفا به این ماجرا كه دوستم برایم روایت كرد توجه كنید. او می گفت: كه پس از سال ها زندگی مشترك، همسرم از من خواست كه با زن دیگری برای شام و سینما بیرون بروم. زنم گفت كه مرا دوست دارد، ولی مطمئن است كه این زن هم مرا دوست دارد و از بیرون رفتن با من لذت خواهد برد.

زن دیگری كه همسرم از من می خواست كه با او بیرون بروم مادرم بود كه 19 سال پیش بیوه شده بود ولی مشغله های زندگی و داشتن 3 بچه باعث شده بود كه من فقط در موارد اتفاقی و نامنظم به او سر بزنم. آن شب به او زنگ زدم تا برای سینما و شام بیرون برویم.

مادرم با نگرانی پرسید كه مگر چه شده؟

او از آن دسته افرادی بود كه یك تماس تلفنی شبانه و یا یک دعوت غیر منتظره را نشانه یك خبر بد می دانست.

به او گفتم: بنظرم رسید بسیار دلپذیر خواهد بود كه اگر ما امشب را با هم باشیم.

او پس از كمی تامل گفت: كه او نیز از این ایده لذت خواهد برد.

آن جمعه پس از كار وقتی برای بردنش می رفتم كمی عصبی بودم. وقتی رسیدم، دیدم كه او هم كمی عصبی بود، كتش را پوشیده بود و جلوی درب ایستاده بود، موهایش را جمع كرده بود و لباسی را پوشیده بود كه در آخرین جشن سالگرد ازدواجش پوشیده بود. با چهره ای روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد. وقتی سوار ماشین می شد ، گفت: كه به دوستانش گفته امشب با پسرم برای گردش بیرون می روم و آنها خیلی تحت تاثیر قرار گرفته اند.

ما به رستورانی رفتیم كه هر چند لوكس نبود ولی بسیار راحت و دنج بود. دستم را چنان گرفته بود كه گوئی همسر رئیس جمهور بود. پس از اینكه نشستیم به خواندن منوی رستوران مشغول شدم. هنگام خواندن از بالای منو نگاهی به چهره مادرم انداختم و دیدم با لبخندی حاكی از یادآوری خاطرات گذشته به من نگاه می كند، به من گفت: یادش می آید كه وقتی من كوچک بودم و با هم به رستوران می رفتیم او بود كه منوی رستوران را می خواند.

من هم در پاسخ گفتم: كه حالا وقتش رسیده كه تو استراحت كنی و بگذاری كه من این لطف را در حق تو بكنم. هنگام صرف شام گپ و گفتی صمیمانه داشتیم، هیچ چیز غیرعادی بین ما رد و بدل نشد بلكه صحبت ها پیرامون وقایع جاری بود و آنقدر حرف زدیم كه سینما را از دست دادیم. وقتی او را به خانه رساندم، گفت كه باز هم با من بیرون خواهد رفت به شرط اینكه او مرا دعوت كند و من هم قبول كردم. وقتی به خانه برگشتم همسرم از من پرسید كه آیا شام بیرون با مادرم خوش گذشت؟

من هم در جواب گفتم: خیلی بیشتر از آنچه كه می توانستم تصور كنم.

چند روز بعد مادرم در اثر یك حمله قلبی شدید درگذشت و همه چیز بسیار سریعتر از آن اتفاق افتاد كه بتوانم كاری كنم. كمی بعد پاكتی حاوی كپی رسیدی از رستورانی كه با مادرم در آن شب در آنجا غذا خوردیم بدستم رسید. یادداشتی هم بدین مضمون بدان الصاق(نصب) شده بود:

نمی دانم كه آیا در آنجا خواهم بود یا نه ولی هزینه را برای 2 نفر پرداخت كرده ام، یكی برای تو و یكی برای همسرت و تو هرگز نخواهی فهمید كه آن شب برای من چه مفهومی داشته است، دوستت دارم پسرم.

در آن هنگام بود كه دریافتم چقدر اهمیت دارد كه به موقع به عزیزان مان بگوئیم كه دوستشان داریم و زمانی را كه شایسته آنهاست به آنها اختصاص دهیم. هیچ چیز در زندگی مهمتر از خدا و خانواده نیست. زمانی كه شایسته عزیزان تان است به آنها اختصاص دهید زیرا هرگز نمی توان این امور را به وقت دیگری واگذار نمود.

پادشاهی، گذراست، ولی خانواده، ماندنی ا‌ست.

درباره‌ی سجاد خطیری

سجاد خطیری
نویسنده، کارگردان و تدوینگر سینما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *