آدم ها خیلی اشتباه می کنند، باید در مدارس به جای این همه کتاب های سخت و غیرقابل فهم یک کتاب دیگر داشتیم که نامش می بود: اشتباه نکنید.
مگر ما چقدر در روزمرگی مان از علوم و ریاضی استفاده می کنیم ، مگر چقدر انشاء می نویسیم. به جایش تمام زندگی مان را در حال اشتباه کردن هستیم ، اشتباه می کنیم و برایش می سوزیم.
باید از همان کودکی یادمان می دادند که اگر اشتباه کردی بی خیالش شو و به راهت ادامه بده ، بی آن که بشکنی، بی آن که شکست بخوری ، بی آن که ناامید شوی اما یادمان ندادند.
ما بزرگ شدیم. دوستان اشتباه انتخاب کردیم. در روابطمان اشتباه کردیم. کسانی را که دوستمان داشتند را از خودمان راندیم و درگیر کسانی شدیم که به ما هیچ حسی نداشتند. آن ها فقط زیبا دروغ می گفتند. دروغ هایشان بوی ماندن می داد..
آن ها رفتند و ما بعد از آن ها دیگر خوب نشدیم چون آن ها را شکست زندگی مان می دانیم و بعید می دانم که دیگر هرگز حالمان خوب شود.
باید به ما یاد می دادند ، باید یاد می گرفتیم. آن وقت دنیا به جای این همه موجود دو پای شکست خورده ی ناامید ، پُر بود از انسان هایی با حالِ خوب و امید هایی که هرگز نا امید نمی شدند.
ارغوان بشیری