این را باور کن جایی از جهان رنگها به پایان خواهند رسید جایی از عطرِ تنی جا مانده به تیرکِ قبل فرمانِ مرگ خوب به خاطر بسپار صفحه ای جا مانده در هر کتاب وجود …
بیشتر بخوانید...تصمیم های خوب من(قسمت اول) – از داشته های امروز لذت ببریم
در حیاط مدرسه با هم قدم می زدیم. هنوز چند دقیقه تا شروع کلاس بعدی فرصت داشتیم. ناگهان عقیل رو به من کرد و گفت: «فرهاد، چند روز است خیلی درهم و ناراحتی! چی شده؟» …
بیشتر بخوانید...فکر می کنم بهتره برگردی! [فایل صوتی]
ما چقدر با هم خاطره های قشنگ نداریم… یا مثلا چقدر کافه نرفتیم. ما چقدر با هم چایی نخوردیم! فیلم ندیدیم و نخندیدیم. آه لعنتی… ما چقدر با هم خوش نگذروندیم. شهر بازی و تئاتر و سینما نرفتیم. چقدر توو آغوش …
بیشتر بخوانید...عزیزم هایِ دروغکی
دیگر از دست خودمان خسته شده ایم. به آدم ها می گوییم عزیزم، اما آن ها عزیزهای ما نیستند. به آدم ها محبت می کنیم اما دوستشان نداریم و محبت زورکی بد است. خیلی بد …
بیشتر بخوانید...رمان رویاهای خاکستری – قسمت سوم
فصل سوم: چشمانم را چون كودكي كه براي نخستين بار پا به عرصة ی وجود مي نهد به آرامي گشودم، خود را ميان ملحفه هاي سفيد ِ تخت بيمارستان ديدم، دستان مادر همراه نگاه هاي …
بیشتر بخوانید...لعنتی ترین دوست داشتنی
“من” آغاز یک زندگی ام. “تو” آغاز یک سرنوشت هستی. من برای رسیدن به تو تلاش می کنم. و تو… تو همان لعنتی ترین آدم دوست داشتنی هستی که قدم هایت را کنارم محکم تر …
بیشتر بخوانید...عمر صد ساله
شخصی نزد پزشک رفت و از او خواست معاینه اش کند و ببیند آیا مانند پدرش صد سال عمر خواهد کرد یا خیر. پزشک پس از معاینه پرسید:» چند سال دارید؟» مرد پاسخ داد: « …
بیشتر بخوانید...ناگهان چقدر زود ، دیر میشود!
حرفهای ما هنوز ناتمام… تا نگاه میکنی: وقت رفتن است باز هم همان حکایت همیشگی پیش از آنکه با خبر شوی لحظه ی عزیمت تو ناگزیر میشود آی… اِی دریغ و حسرت همیشگی ناگهان چقدر …
بیشتر بخوانید...