مادرم میگفت باران نام زنیست که گاهی به خیابان میآید و زنبیلش را در صفهای روزانه و ماتیکش را پشت ابرها جا میگذارد مادرم میگفت هیچکدام از زنان شهر سهم تو نخواهند بود یا حتا …
بیشتر بخوانید...اینجا رفتن ها خوب نیستند
نمی دانم روزی که خدایم بخواهد چراغ زمین را برای همیشه خاموش کند. از کجا شروع به جمع کردن می کند؟ نمی دانم آن روز دلش می گیرد یا نه؟ نمی دانم آن روز برای …
بیشتر بخوانید...از لابه لای چشمانت
خورشید امروز از لابه لای چشمانت به من سلام می دهد مگر می شود تو باشی و صبحهایم به خیر نشود! مريم پورقلی
بیشتر بخوانید...روزها می روند و می آیند، من که بی تو نمی شوم آغاز
لحظه هایی که دستِ من دادی، از غروبش قرار می افتد آسمان هم که مثل من سرد است، از نگاهش بهار، می افتد روزها می روند و می آیند، من که بی تو نمی شوم آغاز …
بیشتر بخوانید...من که دربندم کجا؟ میدان آزادی کجا؟
غیر شیدایی مرا داغی به پیشانی نبود من که پیشانی نوشتم جز پریشانی نبود همدمی ما بین آدم ها اگر می یافتم آه من در سینه ام یک عمر زندانی نبود دوستان رو به رو …
بیشتر بخوانید...انگار من شعری باشم در یک روزنامه
یک بار هوس کردم مرا سر و ته بخوانی انگار من شعری باشم در یک روزنامه و تو آن زنی که می خواهی کبودیِ چشم هایت را با روزنامه قایم کنی کامل تر از این …
بیشتر بخوانید...می شود آیا روی دلم بنشینی!؟
حسودی ام می شود دانه دانه برف روی تنت می نشیند اما دستانِ من حتی به چشمهایت هم نمی رسد می شود آیا !؟ روی دلم بنشینی!؟ مریم پورقلی
بیشتر بخوانید...به من اقامت دائم بده در آغوشت
شبانه رد شدم از مرزهای تن پوشت به من اقامت دائم بده در آغوشت سیاه بخت تر از مویِ سربهزیرِ تو باد هر آن کسی که سرش را نهاد بر دوشَت شبی ببوس در آیینه …
بیشتر بخوانید...این ترانه می شد عاشقانه شه
این ترانه قسمتش گذشتنه این ترانه آخر خوشی نداشت واژه های لعنتیی سـوخته سرنوشتِ این ترانه هم شدن مثل ِ این که من پُر از جهنمم شعرم و فرشته ها نمی بـرن رفتم از خدای …
بیشتر بخوانید...غروب جمعه ها اما …
در طول هفته برنامه هاي مشخصي دارم! شش روز هفته را به تو فکر مي کنم غروب جمعه ها اما فکر کردن به تو مرا کمي متفاوت تا پاي مرگ پيش مي برد… مونا مهرپور
بیشتر بخوانید...