شبانه رد شدم از مرزهای تن پوشت
به من اقامت دائم بده در آغوشت
سیاه بخت تر از مویِ سربهزیرِ تو باد
هر آن کسی که سرش را نهاد بر دوشَت
شبی ببوس در آیینه طلعتِ خود را
که بیمِ روز مبادا شود فراموشت
زمانِ خلق تو آهو بریده نافت را
دو مرغِ عشق اذان گفته اند در گوشت
دلی که می شکنی از کسان، حلالت باد
به شیشه خونِ جگرها که می کنی، نوشَت!
به خواب می روی و چشمِ عالمی نگران
غمی ست منتظران را چراغِ خاموشت
شهید اول این بوسه ها منم، برخیز
نشان بزن به لبِ آخرین کفن پوشت
علیرضا بدیع