بعد يک بغل «خوشحالي» توي قابلمه بريزيد و يک آغوش پر از «احترام» به آن اضافه کنيد.راستي يادتان نرود! يک کف دست «خوشبيني» غذاي خوشبختي را خيلي خوردني ميکند! حالا تنها دلمشغولي شيرينتان پخته شدن غذاي «خوشبختي» است! اکنون ميتوانيد سفرهي «عشق» را به مساحت «اخلاص» پهن کنيد و يک شاخهي گل «لبخند» در گلدان «بخشش» که سرريز «اشک شوق» شماست، بگذاريد.
حالا با شور، شتاب و شعف اين پا و آن پا کنيد! بعدش براي اينکه دلشورهتان کم شود، «چهار قل» را نذر قدمهايش کنيد. بعد در آتشگردان دستهايتان که از «نارِ فراق» يار، گُر گرفته است، يک مشت اسپند به نيت سلامتي يارتان بريزيد و با ذکر:
خدايا حفظش کن! يا علي ياورش باش!
بگردانيد…
تا يارتان از راه برسد و مهمان نگاهتان شود و همسفرهي دلتان!
آخ… که چه کيفي دارد با يار سر سفرهي عاشقي نشستن!
و «خوشبختي» را لقمه لقمه نوش جان کردن و لحظه لحظهي «زندگي» را جُرعه جُرعه نوشيدن! حالا ضبط را روشن کنيد تا «بنان» براي الههي ناز شما، از «الههي ناز»ش را بخواند…
باز اي الههي ناز… با دل من بساز.
کاين غم جانگداز…. برود ز برم…
برگرفته شده از کتاب: به دنیا آمده ایم تا خوشبخت شویم / سعید گل محمدی