خوش به حال کسی که از دیگران توقعی ندارد، چرا که هیچگاه دلسرد نخواهد شد. (الکساندر پوپ)
من در طول عمرم، رابطهی بسیار خوبی با مادرم داشتم. ما همهی کارهای عادی مادر-دختری را با هم انجام می دادیم، مثل خرید، غذا خوردن و همیشه در نبود پدر هوای همدیگر را داشتیم.در سال ۲۰۱۱، در کمال خوشحالی باردار بودم. از جانب خانواده احساس حمایت و پشتیبانی میکردم و آمادهی مادر شدن بودم. من و همسرم از به دنیا آمدن پسر کوچکمان بسیار به وجد آمده بودیم.
انصافا میتوان گفت که کمی خام بودم و انتظار اتفاقات آینده را نداشتم. میدانستم قرار است کارها سختتر شوند، ولی نمیدانستم چقدر.
انتظار دیگری که داشتم برخورداری از حمایت مداوم خانوادهام بود. میدانید که، از آن موقعیتهایی که خانواده (هم والدین و هم برادر و خواهرها) دور آدم را میگیرند و قدم نو رسیده را تبریک میگویند. از آن موقعیتی هایی که در آن بازدیدهای مکرر و سیل تعارفهای نگهداری از بچه وجود دارد.
به ویژه، انتظار تحکیم و تقویت رابطهی خودم با مادرم را داشتم. چون فکر میکردم به دنیا آوردن فرزند اول زمانی است که آدم به شدت از جانب مادرش حمایت میشود. اتفاقی که افتاد اصلا طبق انتظارم از زمان بچهداری نبود. بهکلی دلسرد شده بودم.
تولد بچهام را نعمت میدانستم ولی از عدم حمایت خانواده رنجیده خاطر بودم.
راستش با این که پسر کوچکم در سلامت کامل بود، اما زیادی جیغ و داد می کرد. به تشخیص پزشک، بیماری “بازگشت شدید اسید به مری” داشت و ما تا ۱۸ ماه اول را با بچهای به شدت پر سروصدا سپری کردیم.
چهار ماه اول من و شوهرم شبی ۲ ساعت بیشتر نمیخوابیدیم (شیفتی) و به مرور زمان کمتر شد. احساس ناامیدی، درماندگی و حیرت داشتیم.
اوایل مادرم در خانهی ما میماند و بدون خستگی به ما کمک میکرد. ولی سر ماه چهارم اقامت خارج کشور گرفت. تا این زمان، از تجربهی داشتن بچهای ناآرام احساس سرخوردگی میکردم و ناامید شده بودم، آن زمانی که قرار بود به زیبایی سپری شود تلخ و سخت شده بود.
به گذشته که فکر می کنم، به این نتیجه میرسم که توقعات من نقش بسیار مهمی را در ناامیدی من ایفا کرده اند.
من توقع تجربهای شیرین و خوش را داشتم، مثل گردش توی پارک در حالی که بچهام خواب است! سرخوردگی من رابطهی نزدیکی با توقعات من از وقایع، از نوزادم، و حمایت خانوادهام داشت.
اگر توقعات و انتظارات بالایی نمیداشتم، از اتفاقات رخ داده اینقدر ناامید نمیشدم. اگر کمی در مورد پیشآمدها منصفتر میبودم شاید هیچ وقت احساس نمیکردم وقتی که بیشتر از همیشه نیاز به کمک داشتم، انگار رها شده بودم.
بچهی کوچک من الان سالم، خوشحال و سه ساله است. مادربزرگ برگشته و هر هفته به ما سر میزند. مادرم هنوز هم به نسبت تصوری که داشتم باز هم دخالت چندانی نمی کند و من با این موضوع کنار آمدهام. گاهی اوقات پذیرش بار مسئولیت، انسان را سبک میکند.
فلسفههای زیر کمک کرده اند تا با احساساتم کنار بیایم. ممکن است گاهی ناامیدی هم به درد شما بخورد.
احساسات شما حق شماست.
پس احساسات خودتان را از ناامیدی نادیده نگیرید. ولی سعی کنید طرف مقابل را هم درک کنید.
ما همه توقعهای متفاوتی داریم.
اکثر انسانها ذاتا خوب هستند. هر کسی راه خودش را میرود و با این که ناامیدی ممکن است به دل گرفته شود، اما معمولا اینطور نیست. توقع فرد مقابل به سادگی با شما فرق دارد.
ناامیدی همیشه بد نیست.
چیزی که ممکن است در نگاه اول نوعی چالش باشد در اصل شاید نعمت و برکت یا اینکه نتیجهی خوبی داشته باشد. ممکن است کمی طول بکشد تا متوجه شوید این ناامیدی در واقع معجزهی عالم هستی برای شماست. برای مثال، چالش من با تولد اولین نوزادم منجر به حمایت من از مادران دیگر در زمان سختی آنها شد.
این به جهت تمزکرتان کمک میکند.
تصمیم بگیرید کارهایی انجام دهید که باعت لذت شما میشوند. تمرکز خود را روی چیزهای جدید و خوب معطوف کنید، خود را بروز دهید و افکار ناامید کننده را پشت سر بگذارید.
این نیز بگذرد.
هر قدر هم ناامید شده باشید، به وقتش از این احساس میگذرید.
افرادی که مدام ناامیدتان میکنند را کنار بگذارید.
مراقب افرادی که مرتب شما را ناامید یا دلسرد میکنند باشید و بیشتر برای کسانی که این کار را نمیکنند وقت بگذارید. احساسات مثبت تان را طی روابط خود با کسانی که شاد و سرزنده هستند حفظ کنید.
همهی ما در مسیر خود هستیم. (حتی مادربزرگها) ما زندگی خودمان را داریم، تصمیمها و انتخابهای خودمان، آرزوها و خواستههای خودمان و ارادهی خودمان.
نمیتوان از نزدیکترین رابطهها توقع داشت بر وفق مراد ما باشند یا درون چارچوبی که برای آنها در ذهنمان وضع کردهایم بمانند. بنابراین ناامیدیهای خود را دور بریزید و آمادهی ماجراجوییهای بعدیای که عالم هستی سر راه شما قرار میدهد باشید.
ترجمه اختصاصی دکتر زندگی
منبع (+)