شکایتی ندارم خودم را تحویل میدهم به اينترپل و اعتراف می کنم؛ روی پل هوایی برقِ موهای تو ماشه را به لکنت انداخت مرا توى اتوبان عقربهای که كج كرده بود راه سوی ترقه بازیِ …
بیشتر بخوانید...نسبت من به تو…
نسبت من به تو آکواریوم است به دریا ثانیه به سال نطفه به کهنسال… نسبت من به تو مدتهاست که بلاتکلیف است… مونا مهرپور
بیشتر بخوانید...دیوانه ام، هم صحبتی دیوانه می خواهم
تا زنده باشم چون کبوتر دانه می خواهم امروز محتاج توام؛ فردا نمی خواهم آشفته ام… زیبایی ات باشد برای بعد من درد دارم، شانه ای مردانه می خواهم از گوشه ی محراب، عمری دلبری …
بیشتر بخوانید...چشمانت به تنهایی دیوان شعری ست…
پای دوست داشتنت که وسط می آید واژه هایم رنگ شعر می گیرند چشمانت به تنهایی دیوان شعری ست مریم پورقلی
بیشتر بخوانید...مادرم می گفت باران نام زنی ست
مادرم میگفت باران نام زنیست که گاهی به خیابان میآید و زنبیلش را در صفهای روزانه و ماتیکش را پشت ابرها جا میگذارد مادرم میگفت هیچکدام از زنان شهر سهم تو نخواهند بود یا حتا …
بیشتر بخوانید...اینجا رفتن ها خوب نیستند
نمی دانم روزی که خدایم بخواهد چراغ زمین را برای همیشه خاموش کند. از کجا شروع به جمع کردن می کند؟ نمی دانم آن روز دلش می گیرد یا نه؟ نمی دانم آن روز برای …
بیشتر بخوانید...با یافتن چشمِ تو آرام گرفتم
ای بکرترین برکه! هلا سوره ی صافی پرهیز کن از این همه پرهیزِ اضافی داغی بزن از بوسه به پیشانیِ سردم بدنام که هستیم به اندازه ی کافی تلخينه ی آمیخته با هر سخنت را صد شُکرِ …
بیشتر بخوانید...از لابه لای چشمانت
خورشید امروز از لابه لای چشمانت به من سلام می دهد مگر می شود تو باشی و صبحهایم به خیر نشود! مريم پورقلی
بیشتر بخوانید...تمام رودخانه را یک جا سر می کشیدم تا خشکسالی به شهر بزند
اگر آن شب که قرص ها را روی پل به آب بخشیدم می دانستم از آمدنت خبری نیست تمام رودخانه را یک جا سر می کشیدم تا خشکسالی به شهر بزند. آن قدر دلتنگت شدم …
بیشتر بخوانید...روزها می روند و می آیند، من که بی تو نمی شوم آغاز
لحظه هایی که دستِ من دادی، از غروبش قرار می افتد آسمان هم که مثل من سرد است، از نگاهش بهار، می افتد روزها می روند و می آیند، من که بی تو نمی شوم آغاز …
بیشتر بخوانید...