داستان ها
رمان های ترجمه
و این غزل های تکراری؛
در سطرسطرشان تو مى پرى
و من که بين اين همه نامت
به خواب میروم
رفتهام
کسی از قهرمانان یکی از کتاب ها بیرون پرید
با ترجمه ای عامیانه
مرا به خواب تو برد در جایی از تهران
عادت داشت خط بکشد روی تمام مسیرها
و شکل انحنای قدم هایت
من در خواب يكى از ترجمه ها پريده ام بيرون
از سطرى ميانِ یکی از صفحات میانی
نام تو بیمورد آمده بود
و من ميز شام را خبر كرده بودم
سطر دیگری از لندن و شب هایش
و مردی که عطرفروشیهای خیابان را
دنبال شیشه ای از نام تو می گشت
یکی پسر بچه شاعر را به رختخوابی از گذر نامت می کشاند
از آن سطرها نیمهکاره پراندم خواب را
هر شب عادتم داده اند به انبوهی
بی آنکه نامت را بیاورم
همراه معشوق هایت
سطر سطر کتاب ها را سرازیر شوم
و گاهی به بوسه های خیالی آن ها در کوچه ها چشم ببندم
چقدر انصاف پایش را از خواب ها پس کشیده
این منم
بی آنکه گفته باشم
بی آنکه رفته باشم
بی آنکه پریده باشم
یا در قرص های روی میزی حل شده باشم
صفحه آخر هر کتابی کشته می شوم
محمد گنابادی