تاریخِ آخرین لبخندت | دکتر زندگی

تاریخِ آخرین لبخندت

من شباهت عجیبی به زن هایی که دقیق نمی دانند چگونه دلبری کنند ، دارم. صبح ها اما، خیلی زودتر از تو بیدار می شوم و صبحانه ای دلچسب روی میز می چینم. موهایم را مرتب می کنم، نیمی از پریشانی شان را پشت گوش هایم پنهان می کنم تا لحظه ای که بیدار شدی و گفتی دوستت دارم به واضح ترین حالت ممکن بشنوم! و ادامه شان را دم اسبی می بندم تا وقت بوسیدنت کلافه ام نکنند!

من از آن زن هایی هستم که وقتِ دیدن فوتبال روی کاناپه کنارت می نشینم و مدام می بوسمت، ناگهان که می خندی شعر می شوم، و مشتاقانه از لبخندهای شگرف تو می نویسم.

مرا از آن دسته زن هایی به حساب بیاور که در کنار او تاریخ آخرین لبخندت همیشه ی خدا، چند ثانیه پیش بوده است!

به خیالم چقدر همه چیز خوب پیش خواهد رفت… گاهی می ترسم اما، نکند تو از آن دسته مردهایی باشی که هنگام تماشای فوتبال هرگز نمی خندند، و مسخِ تلویزیون مرا فراموش کنی!

نکند از آن مردهایی باشی که صبحانه نخورده از خانه بیرون بزنی و به بهانه ی مشغله ی کار بوسه ی صبحگاهی مرا فراموش کنی!

من از آن زنهایی هستم که می توانم تو را به زندگی ترجیح بدهم، نکند تو از آن مردهایی باشی که زندگی را به من…!!!

مونا مهرپور

درباره‌ی مونا مهرپور

مونا مهرپور
شاعر و نویسنده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *